Description
برشی از کتاب:
آن مار… نهاد و سرشتش از جادو بود. چیزی که انگار دنبالۀ اهریمن در جهان بود. سرشار از پلیدی و مرگ… هیچ کس تا کنون نتوانسته بود او را در همۀ زندگانی هزاران سالهاش در هم بشکند. اینک… درست در آن روز و آن دم که جهان در آستانۀ بزرگترین و واپسین نبرد جهان آزاد با آفرینش پلیدی ایستاده بود همۀ نیروهای اهریمنی در برابر همۀ مردمان باز میایستادند… او نیز فراخوانده شده بود… تا دوزخی از رنگ و نیرنگ و فریب و دسیسه بپردازد و فرمان خداوندگارانش را به سرانجام برساند. او باید یک خدا را میکشت و مردمان را بر سر یک ندانستن به قربانگاه در میآورد…
مار چنبرهاش را باز کرد. به سوی دری میرفت که از آن آمده بود. در آن سوی در به شوره زاری درون شد. همه جا تاریک بود. بانگ جانوران شب رو همه جا را برداشته بود. یک باره مار نیشهای زهر چکانش را در دل زمین فرو کرد. به ناگاه دروازهای در برابرش پدید دار شد. باز به جنبش در آمد و از دروازه گذر کرد. به گور دخمهای که انگار زیر زمین بود، درون شد. گور دخمه آن اندازه بزرگ و پر ستون بود که آغاز و انجامش به چشم نمیآمد. همچون غاری بود که در دل زمین کنده شده باشد… در آن دخمه هزار دیگ و آیینه بر پا بود. در برابر هر یک از آن دیگهای آهنین و مسی بسیار بزرگ، آیینهای بود… به هر دیگ از آن هزار دیگ چیزی پخته میشد و در هر آیینه رخسارۀ پیکرهای بود. مار از برابر هر یک که میگذشت یک باره رخساره به جنبش در میآمد. انگار هر یک مردهای به بند افتاده در درون آن مار بودند…
Reviews
There are no reviews yet.