Description
نگاهم تو فضای سرخ و دود گرفته کافه چرخید. در باز شد و اکیپ نوجوون جدیدی وارد شدن. رو به سام گفتم: «می ترسم همه طعمه باشن!»
نگاهم کرد و خواست جوابم رو بده که دختری از اون اکیپ با ذوق گفت: «وای همون فرشته! همون که من فیلمش رو گرفته بودم!»
چشم های سام سریع رفت روی اون دختر و لب زد: «لو رفتیم!»
به ثانیه نکشید که دور تا دورمون پر شد از بالهای سیاه! صدای فریاد دختر و پسرهای وحشت زده بلند شد و سراسیمه به سمت در رفتن. به سام نگاه کردم، زمزمه کرد: «بال هات سپرته… ازش استفاده کن!»
کلمه آخر رو که گفت دستش رو کوبید رو میز، از دستش رعد آبی و کریستالی کل میز رو گرفت و سالن غرق نور و فریاد شد..
Reviews
There are no reviews yet.